(ویس20) سلام سردار، آمده ام تا کمی با تو درد دل کنم. راستش چند روزی است حرف هایی روی دلم سنگینی می کند. دلم گرفته است سردار... از خودم، از خود همیشه غافلم، از خود همیشه گرفتارم... (متن:اریحا|زمستان 98)
(ویس11) شبی یک کشتی در دریا گرفتار طوفان شد. امواج شدید دریا محکم به کشتی اصابت می کردند. همه مسافران وحشت زده به سویی می دویدند. عده ای دعا می خواندند. عده ای عزیزانشان را در آغوش کشیده بودند... (متن: مجتبی ابوئی مهریزی|زمستان 98)
(ویس9) تا زمانی که بگوییم: «خودمان می دانیم» هیچ چیز یاد نمی گیریم. اما وقتی دریچه ی ذهنمان را باز بگذاریم اطلاعات جدیدی که شاید زمینه رشد ما را فراهم نماید، به سمت مان سرازیر می شود. (متن:مجتبی ابوئی مهریزی|زمستان 98)