(ویس45) برای روزهای بی حواسی که توی پیاده رو، یا بعد از سبز شدن چراغ عابر پیاده، تنه می خوریم... روزهایی که چای سرد می شود، بستنی آب می شود و صدای راننده تاکسی بلند می شود: «آهای خانم! بقیه پولت...» (متن: وبلاگ سیمیا|تابستان99)
- بلاگراف
- ۲۴۴
My Voices
(ویس45) برای روزهای بی حواسی که توی پیاده رو، یا بعد از سبز شدن چراغ عابر پیاده، تنه می خوریم... روزهایی که چای سرد می شود، بستنی آب می شود و صدای راننده تاکسی بلند می شود: «آهای خانم! بقیه پولت...» (متن: وبلاگ سیمیا|تابستان99)
(ویس39) این روزها از خواب که بیدار می شوم، قبل از اینکه آبی به دست و صورتم بزنم، می نشینم پای لب تاب. موبایلم را چک می کنم. نه پیامی آمده نه... [متن: اریحا(تابستان95) | ویس: اریحا(بهار99) | عکس: لرستان، آخرین واگن(اسفند97)]
(ویس28) و اما بگویم از خانه ی دوست، که سهراب سراغش را می گرفت و مشیری نشانی اش را می داد... دوستانمان صبح مان را با مشتی اراجیف شب کردند و شبمان را با سلسله ای از یاوه، صبح. نه ما را به جایی رساندند، نه گذاشتند به جایی برسیم... (متن:اریحا|بهار 95)
(یادگاری از روزهای تلخ بهار 95. چندباری این متن را بازخوانی کردم و رنگ و لعابش دادم و غلط هایش را گرفتم. اما هیچ کدام شان به اندازه این ویس قدیمی و بی کیفیت به دلم ننشست. از این ویس قدر یک دنیا خاطره دارم. حال و هوای صدای این ویس، همان حال و هوای زمان نوشتن متنش را دارد. ایامی که به قول استادم مرحوم دکتر اردلان جوان، رانده ز دوست بودیم و مانده ز بیگانه...)
(ویس22) دلم به چیزهای ساده ای خوش بود، به بوییدن گل های سرت، بافتن موهات، به اینکه برای حتی یکبار هم که شده، گره روسری ات با سر حرف من باز شود... (متن: داود سوران|بهار 97)
(ویس19) خدایا چشمان مرا از من مگیر، که پدرم هرگز چشم های من نخواهد شد...
و پاهای مرا از من مگیر، که برادرم هرگز مرا راه نخواهد برد... (متن:اریحا|تابستان 98)