روز سوم

(ویس42) ساعت روی دو و نیم بامداد مانده و عقربه هایش بس بی رمق درجا می زنند. دلم گرفته و ساعتی است قلم به دست نشسته و منتظر واکنشی هستم. لیک خبری نیست و این «بی خبری» بد آزارم می دهد. چند دقیقه ای می شود که دیگر از فنجان قهوه هم بخاری نمی آید... (متن: سالن مطالعه خوابگاه، پاییز 95، ساعت 2:35 بامداد | ویس: تابستان99)

اولین وطن و آخرین پناهگاه

 

درست زمانی که حواسم پرت چیزهای دیگر است

و فکرم هزار راه و هزار جا می رود،

به ساعت نگاه می کنم، به تقویم، به روز، به ماه، به سال

به اینکه چند شنبه بود که بیست و پنج سال و یک ماه و چند روز از عمرم گذشت...

 

به سلامت عبور کرده ام از چهار راه تردید اما،

زانوهایم دیگر توانی ندارند،

نه برای رفتن، نه برای نرفتن...

گیر افتاده ام، لابلای فهرستی بلند از کارهای کوتاه،

دلگیر و دل زده از همه لبخند می زنم

و پناه می برم به مادرم، از تمام اندوه ها...

 

و السلام علی اُمّی، اول الاوطان و آخرالمنافی

(و سلام بر مادرم، اولین وطن ها و آخرین پناهگاه ها...)

در وطن خویش غریب...

دست بردار از این در وطن خویش غریب... (شعر: اخوان ثالث، ویس: 28 تیر 1400)

550 روز از تولد اریحا، چه غریبانه گذشت...

کودتا

(ویس44) درونم کودتا شده، انقلاب مخملی، بمب، ترور، خودم علیه خودم... (متن: اریحا|بهار99)

من یک درخت کوهی ام

(ویس43) من یک درخت کوهی ام... (متن: اریحا(پاییز94) | ویس:تابستان99)

המעצב: ארפאן כל הזכויות שמורות ליריחו