از راه های رفته... (متن: وبلاگ سیمیا)
- بلاگراف
- ۲۶۰
My Voices
توی این مدت چندین متن مختلف را از خودم و بلاگرهای بیان، انتخاب کردم و خواندم و ضبط کردم و ادیت کردم... اما هیچ کدام طبع دلم نبود و احساس کردم نتوانستم حق متن ها را ادا کنم. آخری اش متنی از وبلاگ سیمیا بود که همین چند دقیقه پیش ادیت و صداگذاری اش تمام شد، اما احساس می کنم صدایم خیلی سرد و بی روح شده... به همین دلیل بود که چند ثانیه بعد از انتشار در بلاگ، به عدم پیوست...
این موسیقی بالای سر پست، یکی از آن هایی است که سخت به آن اعتیاد دارم. از دست ندهیدش...
این هم آخرین سکانس روزهای پایانی سال ما شد. یک سال گذشت، یک سال تمام. یک سال پر فراز، یک سال پر نشیب، یک سال پر صعود، یک سال پر سقوط. خیلی ها به من بدی کردند، به خیلی ها من بدی کردم، خیلی ها آمدند. خیلی ها رفتند... خیلی چیزها عوض شد. با همه خوبی و بدی اش گذشت. با همه خوبی و بدی اش تمام شد. نمی دانم تا کی این مردگی صدا و خفتگی حنجره ادامه دارد، اما تا زمانی که ادامه داشته باشد، چراغ در حوالی اریحا خاموش خواهد بود. بهترین ها را در سال پیش رو برای همه تان آرزو می کنم...
امضاء: اریحا
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود. فریب می فروخت. مردم دورش جمع شده بودند. توی بساطش همه چیز بود... غرور، دروغ، حرص، خیانت، جاه طلبی... (متن: کتاب حکایات حکیمانه، علیرضا شفیعی مطهر |تابستان99)
(ویس45) برای روزهای بی حواسی که توی پیاده رو، یا بعد از سبز شدن چراغ عابر پیاده، تنه می خوریم... روزهایی که چای سرد می شود، بستنی آب می شود و صدای راننده تاکسی بلند می شود: «آهای خانم! بقیه پولت...» (متن: وبلاگ سیمیا|تابستان99)