چشم هایش...

(ویس7) دیر زمانی است که خود را در سکوت چشمانی پر هیاهو گم ‌کرده‌ام. به غوغای هر چشمی که می‌رسم، پنهانی، به جاده‌ی بی انتهایش سرکی می‌کشم، زیر و رویش می‌کنم که شاید اثری از خود گمگشته‌ام بیابم. اما دست از پا درازتر برمی‌گردم... (متن:سمیرا شیری|وبلاگ دارالمجانین|زمستان 98)

جیرجیرک...

(ویس5) روزی جیرجیرکی به خرسی رسید و گفت: دوستت دارم. خرس پوزخندی زد و گفت: این حرف ها مال فصل دل انگیز بهار است و اکنون زمستان است و فصل خواب. (متن: لاادری | زمستان 94)

کاش برای هر کلمه یک ریال می گرفتند

(ویس4) کاش برای هر کلمه «یک ریال» می گرفتند، حداقل دیگر حرف ارزان می زدیم، نه حرف مفت... (متن: اریحا | پاییز 95)

آن کوچه...

(ویس3) دیروز در آن کوچه ی خلوت آشنا گذر کردم. همان کوچه که با خرابه ای شروع شده است و سال ها همان جا مانده. همه چیز همیشگی بود. (متن: فاطمه حسینی | وبلاگ آسمان ارغوانی | زمستان 98)

۱ ۲ ۳
המעצב: ארפאן כל הזכויות שמורות ליריחו